جادوي مرد ساز

نويسنده :علي همايي نژاد




همه چيزهايي که دلتان نمي خواهد درباره سربازي بدانيد ، ولي اگر بدانيد به دردتان مي خورد . بالاخره که بايد برويد!
کسي نمي داند چه حکايتي است که پدر ها هميشه اصرار دارند بگويند سر بازي ، آدم را مرد مي کند .شايد مي خواهند هرچه سرشان آمده ، سر پسرشان هم بيايد تا بفهمد دنيا دست کيست . کسي هم نمي گويد بابا !تازگي ها اين زندگي ، همين طوري هم آدم را مرد مي کند.
ولی این جادوگر مردساز که برای ما پسرها مثل زهر چشم شده، مثل یک جور دهن کجی از طرف دخترها بي برو برگرد ، يک خاطره ساز درست و حسابي است . اين را ديگر همه مان قبول داريم که خاطره اش از خودش شيرين تر است. مي شود چند ساعت با رفقا نشست آن ها را تعريف کرد ، خنديد و کيف کرد.
اين را هم همه مان قبول داريم که اين جادوگر ، بوي شير دهن آدم را مي گيرد . نظمي را که به هيچ زوري تا آن موقع نتوانستند به مان بدهند ، مي گذارد کف دستمان و يک هو به خودت مي آيي و مي بيني واقعا يک چيزهايي ياد گرفته اي . باور کنيد!
اين روزها قوانين و راهکارهاي مختلف ، شکل خدمت سربازي را بسيار متنوع کرده . اما يک دوره هست که براي همه کساني که به سربازي مشرف مي شوند ، مشترک است: «دوره آموزشي» . همان دوره اي که اگر دکتر هم باشي ، مي شوي يک جوان کچل با لباس خاکي يا سبز رنگ ! راهنماي ما نکاتي است درباره اين دوره .

قبل از اينکه برويد !
پيش از گريه هاي خداحافظي ، اين نکته ها را در نظر بگيريد

اولين کاري که بايد بکنيد، اين است که از پستخانه محلتان يک دفترچه آماده به خدمت بگيريد ، از اول تا آخرش را مو به مو بخوانيد ، فرم هاي لازم را پر کنيد و آن را پست کنيد.
از آن جايي که معمولا بايد همراه اين فرم ها ،مدارکي مثل مدارک تحصيلي – هم پست کنيد و تهيه اين مدارک گاهي مراحل طولاني اداري دارد ، سعي کنيد اين کار را حداقل يک ماه قبل از موعد اعزام انجام دهيد . چون حتي اگر شما قبل از تمام شدن مهلت ، مدارک تان را بفرستيد ، اما دفترچه اعزام بعد از موعد به دستتان برسد، غيبت مي خوريد . و غيبت يعني سه ماه اضافه خدمت!
تازه ممکن است نقص مدارک هم داشته باشيد که اين خودش يعني لااقل يکي دو هفته پيگيري و در نتيجه تأخير. البته اين را هم در نظر داشته باشيد که اگر مي خواهيد از مهلت قانوني تان استفاده کنيد، مدارک را خيلي زود پست نکنيد. چون در نزديک ترين تاريخ اعزام مسافر خواهيد شد!
چند روز بعد، دفترچه اعزام به خدمت با پست به دستتان مي رسد. محل و تاريخ دقيق اعزام هم حدود يک هفته قبل از تاريخ نوشته شده در دفترچه، قابل پيگيري است.
سعي کنيد از دو سه هفته قبل از اعزام، ذهنتان را از همه مشغوليت ها خالي کنيد، به خصوص درگيري هاي شغلي. وسايل تان را به مرور آماده کنيد تا اضطراب رفتن، باعث نشود چيز مهمي را جا بگذاريد .
اگر دوست و آشنايي داريد که در همان پادگان آموزش ديده ، حتما سري به اش بزنيد و از او راهنمايي بگيريد. اگر هم چنين دوست و آشنايي نداريد، دنبالش بگرديد! چون به هر حال هر پادگان، خصوصيات مخصوص به خودش را دارد و رفتار مخصوصي را هم مي طلبد .
لطف کنيد و موقع رفتن، گريه و زاري راه نيندازيد! کاري کنيد که ديگران هم اين کار را نکنند. اين طوري، رفتن برايتان راحت تر خواهد شد. البته خانواده تان را از اين که به بدرقه تان بيايند، منع نکنيد. چون اين هم در روحيه تان مؤثر است. اگر محل آموزشي تان در شهر ديگري است (که معمولا همين طور است) سعي کنيد در راه دو سه تايي رفيق براي خودتان دست و پا کنيد. روز اول، خيلي به درد هم مي خوريد، حتي اگر بعدها هر کدامتان رفقاي فابريک تري پيدا کنيد.
اگر کنکور داده ايد و منتظر جواب هستيد، اين را بدانيد که ممکن است براي اثبات قبولي تان نتوانيد مرخصي بگيريد. پس به خانواده تان بسپريد که اگر قبول شديد، يک تک پا زحمت بکشند و مدارک اثبات اين مدعا (!) را براي شما به پادگان بياورند.

يادتان باشد ببريد.

خوردني: هر چقدر مي توانيد، باخودتان خوراکي ببريد. از بيسکويت و سن ايچ و تخمه گرفته تا ترشي و خيارشور و مربا . تن ماهي را هم فراموش نکنيد، چون ممکن است شب هاي زيادي را بدون شام سر کنيد. آبليمو، نمک، فلفل، پياز و ... غذا خوردن را که يکي از لذت بخش ترين کارهاي اين دوران است ، برايتان لذت بخش تر مي کند . اما به خودتان زحمت بردن چاي و قند ندهيد؛ از اين لحاظ تأمين خواهيد شد. فقط کمي براي روز مبادا کافي است.
کپي عقد نامه و شناسنامه: اگر متأهل هستيد، کپي شناسنامه هر دو نفر و عقد نامه تان را در دادگستري، برابر اصل کنيد و همراه خود ببريد. موقع تقسيم ، براي اين که در شهر خودتان بيفتيد، به دردتان مي خورد.
موبايل: اين وسيله معجزه گر را فراموش نکنيد. هيچ تضميني وجود ندارد که بتوانيد به راحتي از پادگان با منزل تماس بگيريد. فقط يک لحظه ، نسبت 700 نفر به يک تلفن را تصور کنيد! البته موبايل را در ورودي پادگان از شما تحويل مي گيرند. اما اگر خوش شانس باشيد، در پادگاني خواهيد بود که ساعات معيني از روز را براي استفاده از آن اختصاص مي دهند.
دمپايي: البته اين هم جزو سهميه شماست، اما لزوما به پايتان نمي خورد. ضمناً حفاظت از دمپايي از همه چيز سخت تر است. به خاطر داشته باشيد که واحد دمپايي در پادگان- درست مثل خوابگاه- لنگه است، نه جفت!
سنجاق قفلي: احتمالاً نمي دانيد «آنکادر» يعني چه! اما وقتي با آن مواجه مي شويد،حسرت داشتن سنجاق قفلي را مي خوريد.
ليوان، قاشق و چنگال: احتياجي به بشقاب نداريد . در حقيقت به جاي آن باید از ظروف متحدالشکل استفاده کنيد. اما اين سه وسيله را حتما با خودتان ببريد.
نخ و سوزن: بعيد است سراغ دوخت و دوز نرويد. پس يک سوزن و مقداري نخ را فراموش نکنيد.
خواندني: حتي اگر زياد اهل مطالعه نيستيد، چند جلد کتاب و مجله با خودتان ببريد. ساعت هاي بيکاري زيادي خواهيد داشت که آرزوي چند خط مطلب خواندني مي کنيد.
پول: اين دوره از آن دوره هايي است که احتمالا کلي به خودتان تف و لعنت مي فرستيد. چون بيشتر از آن چه که در مي آوريد (يعني تقريبا هيچ چي!) خرج مي کنيد. بيشترش هم خرج خوردن مي شود. اما به هر حال براي راحت تر گذراندن آن، اين کيمياي حيات(!) را فراموش نکنيد.
قفل: يک قفل کوچک با کليد، همراه خودتان ببريد، چون براي نگهداري از وسايل تان کمد در اختيارتان مي گذارند، ولي قفل ندارد!
کش: دو قطعه کش که هر کدام را بتوانيد، دور مچ يک پايتان ببنديد، حتما در ساکتان بگذاريد . به اين کش ها مي گويند «گتر»، و براي پايين شلوار استفاده مي شود.

يادتان باشد نبريد.

تيغ و ريش تراش: اجازه بردن اين ها را به پادگان نداريد، مگر اين که لايي در کنيد. البته در بعضي پادگان هاي ارتش از اين لحاظ ، آزادي بيشتري داريد!
لوازم شوينده: پودر رختشويي، صابون، شامپو، خمير دندان و حتي مسواک و حوله هم جزو سهميه شماست. البته اگر به موهايتان حساسيت داريد، شامپوي خودتان را همراه ببريد. هر چند که ديگر مويي در کار نيست!
لباس اضافي: تمام آن چه را که براي پوشيدن لازم داريد، دريافت خواهيد کرد. فقط يک دست لباس راحتي و احتياطاً يک لباس گرم- براي فصل سرما- کافي است.
دوربين عکاسي و فيلم برداري: اگر خيال مي کنيد که به پيک نيک مي رويد، کمي اشتباه مي کنيد! اگر چه سوژه براي فيلم و عکس به وفور يافت مي شود، اما بردن دوربين، خلاف محسوب مي شود.

يادتان باشد ياد بگيريد .

شستن لباس در تشت: اگر بچه مثبتي هم باشيد، به احتمال زياد لباس شستن در تشت را بلد نيستيد؛ کاري که بسيار به آن محتاج خواهيد شد. شستن ملحفه را هم به طور خاص ياد بگيريد!
دوخت و دوز: نخ و سوزن را که فراموش نکرده ايد ؟ نحوه استفاده از آن را هم بايد بلد باشيد. صورت خوشي ندارد که براي دوختن دکمه پيراهن تان از دوستتان کمک بگيريد.
واکس زدن: فکر مي کنيد کار ساده اي است؟ اشتباه نکنيد. برق انداختن پوتين را از حالا تمرين کنيد تا جريمه نشويد.
انداختن بند پوتين: اين يکي ، ديگر واقعاً ساده است. اما بعضي ها بد جوري در انجامش گيج مي زنند. انداختن ضربدري بند را اگر يک بار تمرين کنيد، ياد مي گيريد .
جارو کردن، تي کشيدن، شيشه پاک کردن و ...: به تان برنخورد! همه اين کارها را بايد نوبتي انجام بدهيد و گرنه آلودگي از در و ديوار آسايشگاه تان بالا مي رود. تازه توالت ها را هم خودتان بايد تميز کنيد. پس ، از الان آماده اش باشيد.

رفقاي خوب

اين اشياي خاکي رنگ هم با شما دوره آموزشي را مي گذرانند

اورکت:

روپوش؛ جزء فرم شماست. و هر سال از تاريخ معيني، پوشيدن آن مجاز مي شود. معني اش اين است که شما توانايي تشخيص فصل سرما را نداريد! هر وقت به تان گفتند هوا سرد شده است، مي گوييد «چشم» و اورکت تان را مي پوشيد.

پوتين:

پاپوش؛ الکي احساس Timberland پوشيدن، به تان دست ندهد. خيلي زمخت تر از اين حرف هاست . موقع دريافت پوتين، حتما آن را امتحان کنيد تا خيالتان از اندازه اش راحت شود. پوتين چه تنگ باشد و چه گشاد، با دو ماه راه رفتن مداوم و به خصوص موقع رژه «بدو رو» دمار پايتان را در خواهد آورد.

کيسه انفرادي (کوله):

دوش پوش؛ اول فکر مي کنيد آن قدر بزرگ است که مي شود يک آدم را با آن جابه جا کرد. اما روز آخر که بايد تمام وسايل تان را در همين يک کيسه جا بدهيد، از فکر اولتان خنده تان مي گيرد. بعد وقتي به زور در کوله را مي بنديد و بلندش مي کنيد که همان يک آدم را بلند کرده ايد!

لباس:

تن پوش؛ مهم ترين مشخصه اي که نشان مي دهد شما سرباز هستيد. بار اول که مي پوشيدش، اصلا احساس خوبي نداريد، چون تن تان را مي خورد اما کم کم به آن عادت مي کنيد. اگر هوا سرد باشد، حق نداريد چيزي روي آن بپوشيد. همه لباس ها را بايد زير آن تن تان کنيد.

کلاه:

سرپوش؛ هم محافظ سر است و هم محافظ آبرو! چون اگر فراموشش کنيد، برايتان گران تمام مي شود. از آن جايي که به مرور به آن عادت مي کنيد، سعي کنيد چند ساعت يک بار، خودتان را توي آينه نگاه کنيد يا دستي به سرتان بکشيد تا از بودن يا نبودنش با خبر باشيد به خصوص ، موقع احترام گذاشتن حتما بايد بدانيد که کلاه سرتان هست يا نه !

کلاه پشمي:

گوش پوش؛ از آن موهاي ژل ماليده که ديگر خبري نيست. نصفه شب هم که کسي نمي بيندتان. پس موقع پست دادن جلوي در آسايشگاه، بيخودي افه نگذاريد و گوش هايتان را خوب بپوشانيد.

کش:

پاچه پوش؛ براي جمع کردن پاچه شلوار استفاده مي شود که به آن «گتر» مي گويند. چند روز اول، عين بچه هاي خوب ، بعد از شامگاه از پايتان درش مي آوريد. اما يک هفته که بگذرد، موقع حمام رفتن هم گترها توي پايتان است.

فانسقه (کمربند):

کمر پوش؛ اصلا به عنوان کمربند به آن نگاه نکنيد! چون در اردو (و همين طور در جنگ ) آن قدر خرت و پرت آويزانش مي شود که اگر براي نگه داشتن شلوارتان استفاده اش کنيد، ممکن است نتيجه معکوس بدهد! پس يادتان باشد کمر بند تان را زير آن ببنديد .

پتو:

شب پوش؛ دوتا پتو به تان مي دهند که معمولا يک اش توي کمد خاک مي خورد. غير از روانداز به کار ديگري هم مي آيد: غير از موقعي که فرمانده آنکادر ، تخت ها را بررسي مي کند، مي توانيد پتو را روي تخت بکشيد یا احيانا ملافه تان کثيف نشود. باور کنيد شستن ملافه خيلي دردسر دارد.

مرغ زيرک چون به دام افتد ...

ساعت زنگ مي زند. صبح کله سحر از خواب بلند مي شوي. گيج مي زني، از ترس جا ماندن از سرويس، خود را جمع و جور مي کني. جوراب ها را لنگه به لنگه مي پوشي. بيرون مي زني. هوا هنوز تاريک است. آن قدر سرد است که "..." از خانه اش بيرون نمي آيد! اما چاره اي نيست. راه مي افتي . سر راه صدقه مي دهي که امروز ديگر کسي ايراد نگيرد. به بند پوتين ، رنگ جوراب، راه رفتن و ... اما آخرش هم افاقه نمي کند. انگار که اين ها اساس کار است و نمک سربازي ...
کمي دير مي شود. از سرويس جا مي ماني. پول يک روز حقوق- هفتصد تومان- را کرايه ماشين مي دهي تا به موقع برسي. وارد پادگان مي شوي. دو دقيقه دير آمده اي و جرمي مرتکب شده اي نا بخشودني! تا ظهر، ده نفر به تو ابلاغ مي کنند که بازداشت شده اي. سکوت، تنها راه چاره است. خواجه شيراز براي اين مواقع گفته: "مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش "
عصر که پادگان خالي شد، از روي بيکاري قدم مي زني. به ديوارهاي اجباري نگاه مي کني و نوشته هايي که از روي آن ها مي تواني عمر ديوار را تخمين بزني! بندگان خدايي پيش از تو بوده اند که مي دانسته اند "روي هر ديواري نبايد يادگاري بنويسند"، اما "به يادگار نوشته اند خطي ز دلتنگي"
به هر قيمت شده، مرخصي مي گيري تا چند روزي را در خانه پدري استراحت کني. روي مبل گرم و نرم مي نشيني و تلويزيون را به اميد شبي آرام روشن مي کني. اخبار پخش مي کند. چيزهايي در مورد سربازي مي شنوي. اين که مي خواهند دوباره سربازي را به فروش برسانند. خاموشش مي کني. تمام فشارهاي روحي ماه هاي قبل و حين خدمت، روي سرت آوار مي شود.
با همه اين ها، سربازي چيز خوبي است. همين پسر دايي من، بچه بود که رفت سربازي، دهنش بوي شير مي داد ! اما دو ماه که از خدمتش گذشت، ديگر دهنش بوي شير نمي داد! حالا دليلش سيگار بود يا چيز ديگر ، نمي دانم . غيرتي هم شده بود! مي گفت: "توي پادگان، اسلحه ناموس سربازه، و ناموس پرستي، درس اول." خيلي چيزها ياد گرفته بود. مي گفت: "هميشه هر جايي بخواهي کار کني، مهم به موقع رفتن." سحر خيز شده بود دايي زاده ما. بيست سال بود که نه با صداي جارو برقي زن دايي و نه با غرولندهاي دايي، زودتر از ساعت يازده از خواب پا نمي شد. اما حالا رأس ساعت پنج صبح پا مي شد و مي زد بيرون . پسرک، حسابي هم عاطفي شده بود. مي گفت: "توي اون محيط که خشک رفتار کردن لازم است ، آدم دنبال يک هم زبان مي گردد که تحويلش بگيرد." و باز هم مي گفت:"تلف شدن وقت، گاهي وقت ها هم بد نيست .چون آدم را به اين فکر مي اندازد که بيست و چند سال گذشته را هم نکند تلف کرده."
حالا فايل پر کرده اي و انگشت اشاره ات را که آغشته به جوهر استامپ است، به همه نشان مي دهي. کارت را که به دستت مي دهند، تصوير خودت را در آن مي بيني. صورتت سرخ شده است. يک سيلي محکم از جنس زمان خورده اي دردي غريب، تمام وجودت را مي گيرد. کارت را مثل يک فلاپي که نزديک به دو سال از خاطراتت در آن ذخيره شده، داخل جيب مي گذاري. ساک را بلند مي کنی و به سمت در خروجي پادگان مي روي... شايد کسي آن بيرون، منتظرت باشد.

روزهايي از جنس خاطره

دوره آموزشي هم بر خلاف آن چه مي گويند حال و هوا و سرگرمي هاي خوش را دارد. شب و روزهايي که اگر چه سخت مي گذرد اما لحظه لحظه اش در ياد مي ماند.

روز اول

اگر بگويم سخت ترين و طولاني ترين روزي است که تا به حال داشته ايد، شايد باور نکنيد! صبح اين روز، يک آدم گيج هستيد که بين سه چهار هزار نفر از خودش گيج تر، لول مي خورد! هنوز ظهر نشده! غير از ساک خودتان، يک کوله بزرگ و دوتا پتو با يک عالمه خرت و پرت ديگر روي دوشتان است: ملحفه و لباس و پوتين و پودر رختشويي و مسواک و چاي و قند و جوراب و واکس و فرچه و حوله و ... تا عصر بايد بفهميد که پادگان چيست! آسايشگاه تان کجاست؛ راه دژباني از کدام طرف است؛ فرمانده تان کيست؛ خوش اخلاق است يا بد اخلاق؛ کد سازماني تان چند است؛ تختتان کجاست؛ تلفن کجاست؛ حمام کجاست؛ غذا کجا مي دهند؛ لباستان به تنتان مي خورد يا نه؛ کلاه تان توي سرتان مي رود يا نه؛ شلوار را چه جوري گتر مي کنن! آدم بغل دستي تان چه جور آدمي است و کلي چيز ديگر.
شب که مي شود، آن قدر خسته ايد که باور نمي کنيد تمام اين ها در يک روز اتفاق افتاده باشد. تازه وقتي خوابيد، چند بار از خواب بيدار مي شويد! بالش تان را پشت و رو مي کنيد؛ اگر تخت پايين باشيد، سرتان مي خورد به تخت بالايي! اگر تخت بالايي باشيد، از ضربه سر نفر پاييني از خواب مي پريد! اگر جلوي کولر باشيد، استخوان درد مي گيريد؛ اگر نباشيد عرق مي کنيد؛ ده جور صداي خرخر مي شنويد! تازه خدا نکند نصفه شب، هوس قضاي حاجت بکنيد. چون بايد توي آن پادگان درندشت، راه بيفتيد دنبال يک دستشويي درست و حسابي که حداقل شيلنگ داشته باشد! خلاصه فقط دعا کنيد که روز اولتان پنج شنبه باشد که لااقل بتوانيد فردا را کمي استراحت کنيد .

روز شروع رژه

تنها چيزي که نمي توانيد تصورش کنيد، اين است که پايتان تا کمر بالا بيايد! احساس مي کنيد که تمام تاندون ها و زردپي ها و رباط هاي بدنتان در شرف پاره شدن است. اگر گروهان تان 120 نفره باشند، پاهايشان 120 جور مختلف، بالا و پايين مي رود! هماهنگي دست و پا که ديگر هيچ. مطمئن باشيد که سينه خيز تنبيهي، تا چند روز،جزو برنامه روزانه شما خواهد بود!

روز پايان رژه

تنها چيزي که نمي توانيد تضورش را کنيد اين است که عين آدميزاد راه برويد، چون موقع راه رفتن معمولي هم پايتان تا کمر بالا مي آيد .

مرخصي ميان دوره

احساس تان در اين روز، غير قابل وصف است. رمانتيک اش مي شود مثل پرنده اي که از قفس آزادش کرده اند! واقعا چنين احساسي خواهيد داشت. براي رسيدن به خانه لحظه شماري مي کنيد. سعي مي کنيد با لباس شحصي وارد شهر خودتان بشويد. براي چهار روز مرخصي، اندازه چهل روز برنامه ريزي مي کنيد و بعد، تمام چهار روز را توي خانه مي نشينيد! به بيشترين چيزي که فکر مي کنيد اين است که صبح ها تا ساعت 10 بخوابيد و بعدش هم يک ساعت صبحانه مفصل بخوريد .

بازگشت از ميان دوره

احساس مي کنيد که هيچ وقت اين قدر از ترک خانواده تان غمگين نبوده ايد. حتي بيشتر از روز اول اعزام. تصور دوباره پادگان برايتان سخت است . اما اگر مطمئن باشيد که در شهر خودتان مي افتيد ، به اميد بازگشت نهايي، روز شماري معکوس را آغاز مي کنيد. از طرفي، وقتي به پادگان مي رسيد، احساس خيلي بدي نداريد چون يک جورهايي از ديدن دوباره دوستانتان خوشحال مي شويد. روز اول، تقريبا تق و لق است و مي توانيد کارهاي شخصي تان را انجام دهيد.

روز تقسيم

فرآيند تقسيم، چندين ساعت طول مي کشد. آن قدر که اسم تک تک سربازها خوانده شود و برگه تقسيم شان را دريافت کنند. يک ساعت اول کنجکاوي مي گذرد. کم کم که چند نفر از دوستانتان در شهرهاي خودشان افتادند، اميدوار مي شويد. بعد که چند نفر در شهرشان نيفتادند، دلتان برايشان مي سوزد . کم کم نگران هم مي شويد و اظطراب هم به سراغتان مي آيد. کمي ديگر که مي گذرد، صدا برايتان عذاب آور مي شود، چون چند ساعتي است که داريد اسم مي شنويد! شنيدن اسم خودتان، تبديل به يک آرزو مي شود. دور و برتان پر است از چهره هاي خندان و گريان . انگار که کارنامه اعمال شان را گرفته اند! اگر بدشانس باشيد، تا آخرين دقايق بايد منتظر اسم خودتان بمانيد. و در نهايت به يکي از آن دو دسته مي پيونديد ؛ يا خندان خواهيد بود يا گريان.

روز خداحافظي

شايد نتوانيد فکرش را بکنيد ، اما بيشتر از 100 نفر آدم گنده را در نظر بگيريد که با کلي اهن و تلپ و يک من ريش و پشم ، دارند زار زار گريه مي کنند! انگار که داريد عزيزترين کسانتان را از دست مي دهيد. با اين که کمتر از يک ماه ديگر ، همه همديگر را فرلاموش خواهيد کرد، اما هشت هفته زندگي شبانه روزي در کنار هم ، وابستگي خاصي به وجود مي آورد که دوري را سخت مي کند. آن هايي که کمي دير جنبيده اند ، در آخرين لحظات ، دفتر خاطراتشان را کامل مي کنند. سعي کنيد از اين دسته نباشيد . چون يادگاري هاي ساعت آخر خيلي هول هولکي و آبکي است .

وقت پرکن ها

نوشتن خاطرات: اگر هر شب ، وقايع همان روز را يادداشت کنيد ، بعدها خواندن آن ها بسيار لذت بخش خواهد بود. البته اگر قصد اين کار را داريد ، بردن يک سررسيد و يک خودکار فکر مناسبي است. يک چراغ قوه کوچک هم چيز بدي نيست ، چون ممکن است بيشتر شب ها مجبور بشويد در تاريکي بنويسيد. جمع کردن يادداشت هايي از دوستان تان هم کار خاطره انگيزي خواهد بود.
خواندن قرآن و دعا: لطفاً احساس نکنيد که پاي منبر نشسته ايد . اين يک توصيه واقعي است. به خصوص اگر دوره آموزشي تان با ماه هاي رجب، شعبان و رمضان مقارن شود، از بهترين استفاده هاي اوقات فراغت تان – که کم هم نيستند – خواندن دعا و قرآن است .
پرتاب نارنجک : نترسيد! فقط اين را بدانيد که در اردوي پايان دوره، عده کمي موفق به پرتاب نارنجک مي شوند. اگر براي اين کار داوطلب نشويد، ضرر کرده ايد.

يادگاري ها

دستخط دوستان: جمع کردن دستخط دوستان، مرسوم ترين نوع يادگاري است. اين کار معمولا در يک دفتر انجام مي شود. اما مي توانيد به جاي دفتر از وسايل ديگر هم استفاده کنيد:
ملحفه: مزيتش بزرگ بودنش است. هر نفر مي تواند چند جمله اي روي آن بنويسد و يا حتي نقاشي بکشد.
زير پوش: تعجب نکنيد. اين مورد هم تجربه شده است. از شش هفت زير پوشي که به عنوان سهميه دريافت مي کنيد، مي ارزد که يکي اش را صرف اين کار بکنيد. البته روي زير پوش ، جملات ، کمي کوتاه تر خواهند بود.
کلاه: شما دوتا کلاه خواهيد داشت . تازه اگر به سرتان کوچک باشد و خودتان يکي خريده باشيد که بيشتر هم مي شود. يک کلاه را مي توانيد براي يادگاري کنار بگذاريد . در اين مورد، ديگر از جمله خبري نيست و براي هر نفر فقط جاي يک امضا وجود دارد . با اين روش ، حدود پنجاه شصت تا امضا مي توانيد جمع کنيد .
ضامن نارنجک : اگر سعادت پرتاب نارنجک نصيب تان شده باشد، ضامن آن ، يادگاري خوبي خواهد بود.
پوکه فشنگ : قانوناً شما بايد به تعداد تيرهايي که در ميدان تير شليک مي کنيد، پوکه تحويل بدهيد . اما مي شود يک جورهايي پوکه را پيچاند! چه جوري اش ، ديگر با خودتان .
عکس : درست است که دوربين نداريد ، اما به احتمال زياد، پادگان يک عکاسي دارد که مي توانيد آن جا عکس هاي يادگاري دسته جمعي بگيريد.

سر گرمي ها

گل يا پوچ : اين بازي دسته جمعي را احتمالا براي همين دوره ساخته اند . در هر مکان و هر زماني که وقت خالي داشته باشيد، مي شود آن را انجام داد. لذت گل يا پوچ را از دست ندهيد .
منچ : حسن اين بازي هم حضور بيش از دو نفر در آن است. حتي مي توانيد آن را تيمي هم بازي کنيد .
حل جدول : به شکل عجيبي ، زمان پر کن و لذت بخش است. الزامي هم ندارد که تنهايي ، اين کار را بکنيد. پنج يا شش نفر ، براي حل يک جدول پيچيده، تعداد زيادي نيست. البته براي اين کار بايد تعدادي مجله جدول همراه خودتان ببريد . در مرخص هاي شهري هم مي توانيد اين مجله را بخريد.
جشن پتو: اين يکي ديگر نيازي به توضيح ندارد. فقط موقع پراندن مشت و لگد، فکر سر و کله و استخوان هاي آن بيچاره زير پتو را هم بکنيد.
فوتبال : مگر مي شود اين همه پسر ، يک جا جمع شوند و خبري از فوتبال نباشد؟ اگر اهل فوتبال هستيد، کفش ورزشي تان را فراموش نکنيد .

واژه ها

ارشد: چيزي شبيه مبصر خودمان. هم انتصابي است و هم انتخابي ! انواع مختلف هم دارد: ارشد کل ، ارشد بهداشت، ارشد غذا ، ارشد آمار ، اما توصيه مي کنيم قيد ارشد شدن را بزنيد. دردسرش خيلي زياد است.
صبحگاه: نوعي مراسم که صبح ها برگزار مي شود‍ ! شبيه همان صبحگاه هاي مدرسه . فقط يک روز در هفته " صبحگاه مشترک " برگزار مي شود که جدي تر از بقيه صبحگاه هاست . چون همه مسؤولان پادگان در آن حضور دارند.
شامگاه : نوعي صبحگاه که عصر برگزار مي شود! و بعد از آن تا صبح فردا از هفت دولت آزاديد. چيزي به اسم " شامگاه مشترک " هم هنوز گزارش نشده !
گردان : گروهي از سربازها که معمولا بيشتر از 700 نفر هستند و در يک محوطه مشترک ، به اصطلاح (!) زندگي مي کنند.
گروهان : گروه کوچک تري از گردان با 120 تا 180 نفر که در يک آسايشگاه هستند دوستان شما معمولا هم گروهان شما خواهند بود.
لي لي پوتي ها : آسايشگاه شما احتمالا دو سالن خواهد داشت که هر کدام، مربوط به نيمي از گروهان است و چون افراد گروهان به ترتيب قد مرتب مي شوند، بچه هاي سالن دوم مي شوند لي لي پوتي !
گاليورها يا دايناسورها: فکر نمي کنم توضيح زيادي لازم باشد ، اين عنوان مربوط به بچه هاي سالن اول است.
بيدارباش: بيشتر شبيه يک شوخي است! البته اگر با مدرک ديپلم و زير آن سرباز بشويد ، ممکن است اين شوخي، کمي جدي شود. به پادگان و نيرويي هم که در آن خدمت مي کنيد، بستگي دارد . خلاصه بين ساعت بيدار باش و ساعت شروع کلاس ها معمولا دو سه ساعتي فاصله است که مي شود با خيال راحت استراحت کرد !
خاموشي: اين هم يک شوخي ديگر است، البته با همان شرايط . حول و حوش ساعت 9 تا 10 به بعد، حق روشن کردن چراغ آسايشگاه را نداريد و بايد مثل بچه هاي خوب بگيريد بخوابيد.
رژه: بهتر است به عنوان يک ورزش به آن نگاه کنيد تا راحت تر بتوانيد هضمش کنيد! سخت ترين اوقات دوره آموزشي، مواقع تمرين و اجراي رژه است. حتي سخت تر از اردو.
اردو يا رزمايش: اين را هم براي راحت گذراندن، مي توانيد يک بازي فرض کنيد. چيزي شبيه "قلعه" دوران کودکي ! البته خيلي سخت تر و نفس گيرتر. کمترين حسن شرايط سخت اردو ، اين است که مي توانيد فقط مدت کوتاهي ، خودتان را جاي آدم هايي که در جنگ بوده اند، بگذاريد.
آنتن : خبرچين، خودشيرين. کلا واژه جديدي نيست. احتمالا قبلا هم در مدرسه و دانشگاه، تجربه اش کرده ايد. البته پيدا کردن آنتن ، اصلا کار ساده اي نيست . ممکن است خود شما هم متهم باشيد !
تجديد دوره: لولو(!) اصطلاحي است براي تهديد. معني اش هم اين است که بايد دوره آموزشي را از اول بگذرانيد. اما اين را بدانيد که تجديد دوره به جز در موارد بسيار حاد اتفاق نمي افتد. پس خيالتان راحت باشد.
معاف از رزم: مستمع آزاد! اولش مي گويند معاف از رزم ها از هيچ چيز معاف نيستند غير از جنگ ! کسي هم نيست بگويد حالا کو جنگ ؟ اما کمي که مي گذرد، يواش يواش از همه چيز معاف مي شوند. اگر دوست داريد زير آبي برويد، سعي کنيد يک معافيت از رزم براي خودتان جور کنيد .
منبع: نشریه همشهری جوان شماره 40